كورتە باسێك دەربارەی ئەم دەستخەتە

نامەی هەشتەم

بۆ شێخ موحەمەدی جەسیمی مەردۆخی نووسیوە

عنوان:

   عريضة بلغت في الحقيقة أقصاها بل كتاب لايغادر صغيرة ولا كبيرة الا أحصاها. فبلغها ولاتفتر. فمن شاء فليؤمن, ومن شاء فليكفر. ولاتخف كلالة القلب و ملالته, فان لم تفعل فما بلغت رسالته.

    بسم اله الرحمن الرحيم

   الحمدالله الذي تجلى بتجليه في المظهر الأتم سيدنا محمد الجسيم عليه أفضل الصلوة والتسليم على جهة التعظيم, وعلى آله و أصحابه الذين تخلقوا بخلقه العظيم.

   وبعد, فأقول: يا أيتها الصحيفة المزبورة في طيك قصة الورى مسطورة

زينهار كه آورى مرا پیش نظر

لو صرت بنظرة الرضى منظورة

چون خەیاڵ وە ماچ پاش وەش حاڵ منی،

كاش، جە كۆن ئەو بەخت، لەب خەیاڵ مبی!

(تم العنوان).

بسم الله الرحمن الرحیم

   مثلی و صنعة لبوس ثنائك السدید، و لو أعین داودی ألین لە الحدید، وقدر تقدیرا فی السرد. لا، اذ بلغت فی الكمال نهایة صرت نوعا منحصرا فی الفرد. حرفة حدادی نظمی حدی ورسمی و افادة تلك الهدیة، كلا! فالیأس احدی الراحتین. ان أرم عدم الأذیة، هل من عارف لك غیر غارف من معرفة نفسه، وسوی من من علیه من من كون غده أعلی من أمسه. یا من أولاه مولاه أجل الاه، وجعل أخراه أولی من أولاه، فبم المدیح بعد الاخبار بما فی طی انشاء دعاك ، فیم أنا من ذكراك ، الی ربك منتهاك؟ ألست أنت الوسیم بمحمد الجسیم، فعلیك و علی لاثمی نعلیك سلام قولا من رب رحیم.

   وبعد، فقد قال بعض الأجلة، آن أن ساق بعض الأدلة، علة العدم عدم العلة. فبلغ سلام اعتراضی الیه ە ان كان كبر علیە بأن عدمی من وجودك( ) تحققك علي و جودك, وأسنده أنا الي , و ما أحس بحقيقة الأمر مع ذلك الوضوح. فيا لعرفان و تبصر يأتي الي من أهل الفتوح. ثم قل للقائل في ظل مرية, والقائل بالطعن فيك فرية, هل سبب خفائي الا الظهور؟ لا تر بي, لم تر بي غير ما هو من خواص نور النور! أو هل ترى في نقصا, بيد أن زدت في الكمال الي الا فزته بما بما وسعته منه طينتي, وانعكس في مرآة طويتي؟ لا والذي أفاض ما شاء كما شاء على من شاء في أزل الآزال ! با يار دوزبان دوزباني بهتراست. تازى اگر چە و الا گهراست، پارسی را نیز لذتی دگراست.

تر كان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بشارتی دە پیران پارسارا

ولی نە چون من پیری عمر ضایعی ێمال پارسارا.

جانم نقصی كە در تست جزاز كمالت ندیدەام، و جفائی كە سبب جفای سرت است غیر از غایت ظهور سرت نپسندیدەام، و بهر طرزیكە ساختە اند دگر گون نخواهی شد. (ومایبدل القول لدی) را مبدل چون خواهی گشت! (یمحو الله مایشاء ویثبت) را دانستە از (وعند علم الكتاب) چرا در گوشهء اغماض نشستەای؟ و حكمی كە از قوانین منطقیەء شاهیە بر كلیات مطالب، و حلمی كە أز قواعد الهیە بر عموم موچوعات مقاصد جاری میشود، بتو سرایت نمیكند، ازان جهت است كه‌اگرچه‌كلیات بیچاره‌در افراد فرضیه‌متساویند، ترا عارفان قوانین اصولیه‌كه‌امنای دولتیه‌اند، از جزئیات فریضیه‌ء آن كلیات و از افراد تقدیریه‌ء آن موضوعات هم نمیدانند. و ازینكه‌خطا بر قلم صنع نمیرود، خطا بر بزرگان گرفتن خطااست. خداوند پست و بلند، و سایه‌های پاك خداوند از ناشایسته‌مقدسند و ارحم از همه‌كس، ولی زیردستان ایشان اغلب بدنس مخالفه‌مدنسند و آلوده‌به‌خار و خس، مصلحت خاصه‌ء نفس خودرا بمیان آورده‌، و مصلحت عامه‌را پامال ، و آمررا متشبه‌كرده‌، عرض ظل الله و سركار والا ایدهما الله تعالی مینمایند كه‌:

در ایام عدل تو ای شهریار

ندارد شكایت كس از روزگار

پس اگر قبله‌ء عالم مثلا یا نواب والا غیر از اینكه‌الحمد لله بگویند، چه‌بگویند؟ ازانرو متوجهان كعبه‌وایه‌از آنانكه‌وقفه‌ء عرفه‌ء معرفتند یكسر، و آفتاب زدگان مایل بسایه‌از اهل هنر یا بی هنر از لقب قبله‌ء عالمی و ظل اللهی همان مییابند كه‌مذاق بنده‌ء مسكین از شنیدن اسم شكر.

احرام چه‌بندیم كه‌آن قبله‌نه‌اینجا است

در سعی چه‌كوشیم كه‌از مروه‌صفا رفت

   پس اگر برین توانای كه‌محل نقص ( ) و از لطافت بروی و داخل كثافت و آشكارا شوی و دگر گون نهاد گشته‌، و از جمله‌ء آن جزئیات و افراد میگردی، بسم الله الفرد بیا، بشو، بگرد، هرچه‌باید كرد. این همه‌زخم نهان است و مجال آه‌نیست. علی الخصوص با فهم اغلب قوم كه‌اظهار حق را بی ادبی، و تحقیق مسئله‌را ذم و غیبت و لؤم میدانند. ازان علت ( فما لهؤلاء القوم لایكادون یفقهون حدیثا) ورد اهل حق گشته‌، و دهن ذهن ادبشان بتردد بگویم و نگویم آغشته‌است. بلی چون غالب كس تمیز آه‌از نفس، و عشق از هوس، و باز از كرگس، و هدهد از مگس، و گوهر اشرف را از شبه سرخس نمیكنند، پس از برای حق، و بسی بی باك از هر خس نی سالب بلب نای نهاده‌، با این نوا هم نفس خواهم آمد.

   اگرچه‌این كلمات طیبات مساعداست نوشته‌بر صدر كه‌در صدر اهل قدر (كالقمر لیلة البدر) پرتو افگن و لمعات اجمالشان بسان تفصیل ضیا افروز ابنیه‌ء عامره‌از هر خوضه‌روزن است. ولی ازانجا كه‌ طویت اكثر حوادثات است و طبیعت اكثر كائنات (بطرف خفی) نگران بطرف آیات بینات است، اطالت باعث الملالتی ، بل مورثة الخجالتی نسبت بمن باین بی حالتی لازم است. منها بلند مثلا مبدء تو كه‌یكی است معین از صفات كامله‌ء ازلیه‌كه‌در یكی از اسمای حسنای علیه‌كه‌در یكی از أعیان ثابته‌كه‌در یكی از اشیای از اصل حبه‌ء كریمه‌نابته‌كه‌وجود عینی خارجی تست و غیر آن نخواهد جست، جلوه‌نموده‌.

نكو رو تاب مستوری ندارد

ببندی در ز روزن سر برآرد

   اعنی تجلی مهر آن مبدء آینه‌افروز چاره‌از بروز روز بروز جهت ظهور مردهودی و مقبولی (فی حضرة بعد حضرة) در مراتب قوس نزولی از حضرات كلیه‌ء خمسه‌یا سته‌تا بآخرین نسخه‌ء حقیقیةء جامعه‌ء تو رسیده‌نداشته‌.

   و اگر راه‌هواپویی تمنایی كرده‌میگویی بایستی كه‌من متجلای آن صفت دگر باشم نه‌مجلای این تا آن چنان بودی نه‌این چنین. جان من این نمیشود تا تو هم آینه‌ء آن بوده‌باشی نه‌مظهر این. محبوب حقیقی با جلا و استجلا ، آینه‌ء بالانمایش جدا، و آینه‌ء این حسنش از آینه‌ء این حسنش ، چون این حسنش ازان حسنش جداست. ( وان لم تكن صفاته‌عین ذاته‌و لاغیره‌، كهذه‌الصفة مع ذهی ، فاعرف المذاهب و مشرب اهل السیر. فلأجل ذلك قالوا قلب الحقایق محال، و ما تعین اللاتعین الا لهذا العرفان یا أصحاب الصفا و الأحوال). هی مرا چو با تو میلی است چه‌خوش فرموده‌بودی كه‌هی حق بطرف لیلی است . بگو مدعی را بگذار انكار را درین كار كه‌پروردگار در هر كار بیدار است، (ابل اعلم و صاحب علم، و بید قضائه‌الصحف و القلم، رفعت الأقلام و جفت الصحف، وتم فی ذه‌الحیثیة الكلام. و اما فی حیثیة اخری فانشد انشادا احری).

آن خیالاتی كه‌دام اولیااست

عكس مه‌رویان بستان خدااست

زلف أو خال است و خالش آن دام و من

بر امید دانه‌ء افتاده‌ام در دام دوست

پس سر این سلسله‌ء تعلق نابگسلیده‌ء تو و استاد بی گونیاو أسباب و بنای این قصر بی استعداد مشیده‌ء تو در چه‌جا و كیست. وی ترا چو با من با مقوله‌ء من محبت مكنون است میمویم و میگویم كه‌هی حق بطرف مجنون است.

لب و دندان خوبان خطارا

بدین خوبی نبایست آفریدن

ومنها..